من و جدائی زمولا بگو خدا نکند
مرا به لحظه ائی از او خدا جدا نگند
مرا به جمع مریدان خود دهد جائی
چوجنس درهم و قاطی دگر سوا نکند
به درد نفس دغا شدم اسیر و میدانم
نشاید از کرمش بیند و دوا نکند
تو ای امیر دلم به ذوالکرم سوگند
برس به داد من ای شه نگو وفا نکند
مرا چو شیر محبت به عشق تو دادند
کجا رواست که حق مادرش ادا نکند
به فرق پارهٔ مولا دلم به پیش شماست
اگرچه کاهلم و لب حمد وثنا نکند
تمام فرصت عمرم فنا شده ارباب
نمودم آنچه بخود کس چنین جفا نکند
به ماه فیض و ضیافت خدا به حق علی
بدان که امر محال است نظر به ما نکند
اگرچه بار گناهم بود چو کوه بود سنگین
کجا روم اگر اینجا مرا صدا نکند
صفا ندارد اگر آبرویی نزد حق
به خصلتش تو ببخشا که او ریا نکند
شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی
برچسب : نویسنده : jannatiyano بازدید : 258